|

Wednesday, December 22, 2004

تو شهر!؟

یه مطلب مهم خارج از این بحث : راستی من شاید جزو معدود کسانی باشد که وبلاگو هر روز به روز میکنم توجه کردین!؟ بریم سر اصل مطلب
تو این هوای وحشتناک سرده کرمانشاه که تازه امروز گرم شد، شد 8 درجه!؟ کی میتونست بره تو شهر بگرده من که مگه فقط واسه کلاس رفتن بیرون برم و الا عمرن خلاصه این ماجرا یک ماجرای توپه که میخوام واستون تعریف کنم بر میگرده به یک هفته پیش فقط در فکرم که چه طور مطلبشو ببندم به قول روزنامه نگارا این مقدمه رو داشته باشید چون الان حال نوشتن ندارم پس میره واسه قسمت دوم اینم سرود جمهوری اسلامی (سر زد از افق............ای.....ران) بابا برنامه تموم شد تلویزیونو خاموش کن!؟

|

باز...!؟

باز آسمون همون رنگه، باز مثه دیروز خورشید طلوع کرد، باز زمستون شدو درختهای بی برگ تنشونو بدست سرما دادن، باز و باز همه چی مثه همیشست و ما فکر می کنیم که نیست چون ما با کارامون اوضاع رو واسه خیالمون طوری جلوه میدیم که انگار هر روز زمین و زمان دارن تغییر میکنن اما در واقع اینطور نیست طبیعت یک نظام یکسان داره و بشر طوری خلق شده که احساس کنه همه چی داره تغییر میکنه و اگه این خصلت تو بشر نبود انسان امیدش از بین میرفت و دچار بیماری افسردگی میشد و انسانهایی که احساس میکنن هیچی تغییر نمیکنه برن یه دکتری تا حالشون بد نشده، اصلا یه جوری گفتم که شیرازه اصلی صحبتهای همیشگیم پرید اما حرف بالا رو جدی بگیرید هر چند به سبک جدید حرف زدم و حرف جدید گفتم!؟ آره قربونش

|

I need to you (I need you)

Listen to my tells as every day, maybe this is fine of love maybe, but I still need you, always told only you, you are my sun shine, you are only mine, I did bad, but forgive this broken heart, till make with together a new love part

|

آره

دوستانی که این گمشده در باد (خودم) رو دوست خودشون قرار دادند هنوز از خود من اطلاعی ندارند یه شعری بود میگفت دوستان به ضن خود یار من شدند دقیقا مطابقت میکنه با احوال من!؟ فقط این چند جمله رو از من میدونند!؟ که متولد کرمانشاهم بزرگ شده تو چند شهرم!؟ که بیشترین سالو تهران بودم از فروردین امسالم اومدم کرمانشاه!؟ و بیست سالمه و حالا یه درسی هم میخونم دیگه خیلی هم به مغزشون فشار بیارن اینا رو از من میدونن اما من یه جورایی تا چند ماه دیگه همشونو سوپرایز میکنم با یکسری اطلاعات کامل که گمون کنم تلفات داشته باشه شنیدن خبر شایدم نداشته باشه!؟ منتظر باشن تا وقتش والا هیچی نمیگم لج میکنم مثلا بعد خوندن این میگین چی میخوام بگم شایدم چند ماه دیگه وسط صفحه نوشتم دماغ سوخته حالا به مغزتون فشار نیارین نمیفهمین!؟

|

Monday, December 20, 2004

مزاحم قسمت آخر، داستان واقعی

آره پسر دایی من و ستاره دوستای صمیمی شدن و دیگه دختره مسته تیپ و قیافه ی خفن پسردایی من شده بود و هر بار آنلاین میشدم از اون تعریف میکرد، و ازین طرف یکروز دختره به من گفت این هشت ماه گذشت کیا رو هم دیدم اما من عاشق تو شدم!؟ و با گفتن این جمله تنم لرزید نه از بابت جمله بلکه یکدفعه از تو مغزم رد شد که این عاشق این اوهام شده هشت ماه کم نیست و به خودم میگفتم خدایا اگه بفهمه همش دروغه چی میشه دچارعذاب وجدان شدیدی شدم و یکجوری باید کاری میکردم که دختره فراموشم کنه و با یک نقشه جدید گفتم میخوام برم کانادا چون اینجا کار نیست اونجا برادرم واسم کار پیدا کرده گفت به محض اینکه رسیدی شمارتو بهم بده نتونستم بگم فراوشم کن نشد. تا اینکه من به کیا گفتم دختره گفته عاشق دیوید شده اون خرم در حالی که میدونست دیوید خیالیه، تو یه دعوای مختصر به دختره میگه شما برین عاشق دیویدتون شین!؟ و منم به خیال اینکه همه چی لو رفته یه ایمیل به دختره دادم و همه چیو توش نوشتم، بعد دیگه با دیوید آنلاین نشدم و کیا یکروز زنگ زد خونمون با ناراحتی گفت دختره خیلی افسرده شده یک هفتست از خونه بیرون نرفته تو رو خدا یه جوری درستش کن منم اشک تو چشام جمع شده بود و به خودم فحش میدادم. دیدم آفلاین داده که بگو که همش دروغه. منم واسه اینکه زیاد رو دختره تاثیر منفی نذاره یه ایمیل دیگه دادم که گویا کیوان باز خرابکاری کرده با ایمیل من یه میل واست فرستاده که دروغه من فلان روز آنلاین میشم در موردش با هم صحبت کنیم بعد آنلاین شده و مدت یکماه تو حرفام غیر مستقیم میگفتم که گیریم دیوید وجود نداشته باشه چی میشه خوب که آماده شد بهش همه چیو گفتم دوباره گفت بگو همش دروغه به شرطی باور میکنم که بهم تلفن کنی منم با اصرار قبول کردم معجزه ی صدای من کاره خودشو کرد طوری که با هم صمیمی شدیم و تازه فهمیدم هنوز ایدی کیوانو پاک نکرده و گفت وقتی که گفتی کیوان ایمیل داده باورم نشد و دیگه میدونستم همش دروغه و یه شکایی برده بودم از روشن شدنه همزمان با تو اما اینقدر خوب بازی کردی نقشتو که نفهمیدم منم باهاش دوست موندم تا اینکه همین شهریور امسال میدیدم همزمان با من داره با دیگران چت میکنه رابطمو باهاش بهم زدم و ازون طرف کیا بعد اینکه حسابی اون بیچاررو دوشید رابطشو که یه دوستیه ساده بود باهاش بهم زد که هنوزم دختره ولکنش نیست. من اسمم امیر.س بیست ساله از کرمانشاه هستش و از همینجا دوباره ازون دختر معذرت میخوام. امیدوارم همه پند گرفته باشن و ازین کارا نکنن که بعد پشیمون بشن امیر.س
پایان

|

بی بی سی مطلب ما رو هم جزو مطلالب برگزیده قرار داد!؟

چند وقت پیش سایت بی بی سی همه پرسی گذاشت و خواست بگیم که واسه چی وبلاگ مینویسیم منم یه چرتو پرتی نوشتم و فرستادم که جزو 7 نفر اول شدم از بین زیاد نفر!؟ و نوشترو با لینک وبلاگ گذاشتن تو سایت البته خیلی وقته و من از طریق یه ایرانیه مقیم آلمان فهمیدم که از طریق اون لینک به سایتم اومده بود دستش درد نکنه!؟ که ما رو روشن کرد و اما از اونجایی که من با ایمیل یاهوم که همه میدونن باربد راد اسمشه اونو فرستادم نوشته شده باربد راد(پرهام) خلاصه سرتونو درد نیارم ازاینجا ببینید

|

Sunday, December 19, 2004

مزاحم قسمت سوم، داستان واقعی

خیلی رو مخ دختره کار کردم تا به این روز رسیده بود که رو حرف من حرف نمیزد یه پروفایل به اسمه بهنام درست کردم و گفتم بهنام واسه مسافرت رفته ایران سه شب بعد که با دختره داشتم چت میکردم گفتم وای بهنام آنلاین شد و گفتم نمیخوای به دوستم سلام کنی گفت چرا نمیخوام!؟ پروفایل بهنامو دادم و دیدم پی ام داد با لحن و خط و رنگ خطی متفاوت از دیوید و کیوان باهاش چت کردم طوری که از بهنام خوشش اومد و اجازه خواست اد کنه که نتونستم نه بگم و بلافاصله این پروفایلو پاک کردم تا همزمان با من روشن نشه شک کنه. من نقشم این بود که بهنامو بگم واسه همیشه میخواد ایران بمونه که در واقع پسرداییمو بکنم بهنام اما به خودم گفتم نمیتونه کیا(پسر داییم) از پس این نقش بر بیاد، رو همین حساب بعده چند روز گفتم بهنام از تو خوشش اومده میخواد تو رو با کیا دوستش آشنا کنه و خلاصه گفتم نظرت چیه آره یا نه؟ گفت نمیدونم تو چی میگی!؟ من گفتم پسر بدی نیست من به بهنام اعتماد دارم اون بهم گفته خلاصه شمارشو داد که من بدم به بهنام که بهنام بده کیا البته مثلا!؟ فکر اون این بود، شماره ی کیا رو گرفتم و گفتم سلام یه دختر واست تور کردم اما تو باید بگی رفیق بهنام دوسته دیوید هستی اگه از دیوید ازت پرسید بگی فقط اسمشو شنیدم درباره بهنام بگو تو انگلیس درس میخونه فقط نه کمتر نه بیشتر اونم گفت حتما و منم گفتم باید چهارشنبه ساعت 4 به دختره زنگ بزنی خودش گفته اوکی داد و قطع کردم. خلاصه میترسیدم این چهارشنبه بیادو کیا بندو آب بده اما چهارشنبه شد دیگه دل تو دلم نبود تا اینکه پسرداییم زنگ زد و فهمیدم خرابکاری نکرده گفت به نظر دختره خوبی میومد جمعه باهاش قرار گذاشتم و شبم دختره عین حرفهای کیا رو به من زد و این شد که...!؟ ادامه دارد

|

Saturday, December 18, 2004

لینک و در مورد دوستان، مهم

هر کس یه من لینک بده بهش لینک میدم ازین تاریخ به بعد، قبلا این کارو نمیکردم، میدونم سخته کامنت گذاشتن توی بلاگ اسپات این مشکلو انشاء الله حل میکنم، چون از طریق آمارگیر سایت فهمیدم این وبلاگ من بازدید کننده ثابت زیاد داره اما به دلیل مشکل کامنت گذاشتن منو از نظرات خودشون محروم میکنن خیلی دوست داشتم که از نظراتشون استفاده میکردم، و مخصوصا دوست دارم نظرات ایرانیهای مقیم خارج رو که از کشورهای مختلف به طور ثابت میبینم که به من افتخار میدن و سر میزنن بدونم البته نظرات ایرانیهای خودمون که فراموشم نشده در کل اگه نظر بدید به من منت گذاشتین
انا محتاج بالنظراتکم
Bo Men Nazari taan Bilen Xahesh Akam
I need to your advices

|

مزاحم قسمت دوم، داستان واقعی

دیگه عید شده بود اون رفته بود مسافرت منم به دروغ گفتم میام ایران البته اصفهان تهران یکی دو ساعت میمونم، خلاصه حالا دیگه نوبت پروفایله کیوان بود با اون یه تبریک عید واسه ستاره خانوم فرستادم دیدم جواب داده بود و منو اد کرده بود و پرسیده بود شما؟ منم اد رو قبول کردم اصلا یادم نبود اگه آن بشم هم کیوان روشن میشه هم دیوید خلاصه اون سناریوی از پیش تعیین شدمو نتونستم اجرا کنم چون یجوری باید قضیه ی روشن شدن چراغ کیوان با منو ماست مالی میکردم، بعد یکبار که دیدم دختره آنلاینه با کیوان پی ام دادم و سلام کردم و گفتم این دیوید خیلی آدم عوضیه گوله ظاهرو طرز صحبتشو نخور همونطور که پیشبینی میکردم دختره ازین که به قول خودش به دیویدش بی احترامی کردم عصبانی شد و فحش داد منم هر چی از دهنم بیرون اومد بهش گفتم، یکساعت بعد که دیدم دختره آنلاینه با دیوید رفتم و سلام کردم گفت کیوانو میشناسی گفتم کیوان!؟ نمیشناسم گفت نمیخوای بگی گفتم آخه خاطره ی خوبی ازش ندارم!؟ گفت نمیگی، گفتم به تو نمیشه نگفت اون تا دوسال پیش انگلیس بود اما به دلیل فساد اخلاقی از دانشگاه اخراجش کردن و چون دیگه اقامت تحصیلی نداشت دیپورت شد!؟ و فکر میکنه من لوش دادم ازم کینه داره، خودم از گفتن این جملات خندم میگرفت هنوزم نمیدونم اگه کسی اقامت تحصیلی داشته باشه از دانشگاه اخراجش کنن دیپورت میشه!؟ بهش گفتم کیوان منو هک کرده و خلاصه کیوان کیس خوبی شد که هر اتفاقی که تو دستور کاره من نبود بیافته بگم اون گفته اونشب من آنلاین نبودم اون جواب داده!؟ و به خواست ستاره ایدیموعوض کردم که در واقع اون پروفایلو پاک کردم و یه پروفایل دیگه ساختم، و گفتم کیوان رو از لیستت پاک کن، این دختره مدام از من شماره تلفن میخواست منم میگفتم از هیجده سالگی تنها زندگی میکنم و میگفتم شبایی هم که تو اینترنت میام از خوابگاه دانشگاه میام و ساعت 12 هر شبم (به وقت انگلیس) میگفتم دیگه خاموشیه باید برم که در واقع میشد ساعت سه صبح ایران!؟ تو همون روزا بود که پسرداییم از تهران زنگ زد و گفت آقا امیر از رفیقهات به ما نمیرسه منم گفتم کوچیکتم دربست کیا جون چرا که نه. بعد شماره موبایلشو به من داد و گفت به هر دختری خواستی بده!؟ منم گفتم خیلی باحال میشه که اگه ستاره بشه!؟ خلاصه در واقع یکی از سختترین مراحل مخزنی تا اون روز میشد واسه من که مدام فکرم این بود که چطور عملیش کنم که یکساعت وقتم رو فکر کردن رو این موضوع بود که به نتیجه رسید، اگه یادتون باشه گفتم شخصیو به نام بهنام به دختره معرفی کردم که داره فارسی باهام خرف میزنه و منو راه انداخته و تمام تلاشمو کردم که اینو مثه خودم واسه دختره آدمی با خدا خوب متین انسان و غیره جلوه بدم که دختره تمام این صفاتو به من داده بود که این شد که...!؟ ادامه دارد

|

باور کن

باور کن که زندگی از لحظم کوتاه تره، باور کن حسرت از دست دادن سخته، مثه به دست آوردن. باور کن کن که گل سرخم احساس داره، باور کن که تموم سختیا تموم میشه، باور کن راستی هم وجود داره، باور کن

|

Friday, December 17, 2004

مزاحم قسمت اول، داستان واقعی

توضیح: این اولین داستان دنباله داره وبلاگ منه که دنباله داره و اولین مطلبی هست که از خودم نیست در واقع داستان واقعیه دوست نزدیکمه (امیر.س) که واسم تعریف کرد و منم چون خوشم اومد و جالب بود به سبک نوشته های خودم ادیتش کردم و گفتم تو وبلاگ بزارم تا ازش پند بگیرید. البته تمام اسامی مستعاره
شهریورهشتاد و دو بود اونروز اصلا اعصاب کاریو نداشتم اما چون فرداش قرار بود که واسمون مهمون بیاد خیلی خوشحال بودم. خلاصه فردا شدو مهمونا از تهرونو اندیمشکو و غیره سرازیر شدن خونمون آخه عروسیه پسر خالم بود. خلاصه حالو هوله منو پسرای فامیل تا یکهفته جور بود تا اینکه یکروز یکیشون گفت بریم تو چت روم مخ بزنیم، منم که اصلا از چت خوشم نمیومد رو حساب اخلاق ایرانی رو حرف مهمون حرف نزدم تا مبادا ناراحت شن، خلاصه رفتیمو یه کارته خفن ساعته خریدیم، بعده دو ساعت چت به استعداده خودم در مخزنی پی بردم و دیگه بدجوری خوشم اومده بود تا اینکه سعید(پسر داییم) گفت میتونی خودتو جای یه خارجی جا بزنی، منم که کم نمیارم گفتم اینو!؟ خوراکمه خارجی!؟ خلاصه واسه اینکه پوزه سعیدو بزنم عرض چند دقیقه زود یه برنامه تو مغزم ساختم که بعد به این نتایج رسیدم اسمم دیوید 21 سالمه ارمنی هستم دانشجوی آی تی دانشگاه لندنم و یه پروفایل به نام دیوید ساختم و رفتیم تو چت روم، خلاصه از بد یا خوب حادثه یه دختر پی ام داد که بعد خودمو با اون مشخصات معرفی کردم و از هر پنج کلمه سه تاشو به انگلیسی میگفتم تا یارو شک نکنه بد میگفتم مثلا معنیه این به فارسی چی میشه بعد دیگه بدجوری این دخترو تور انداختم خلاصه اونبازی که قرار بود اونشب تموم شه، نشد و با رفتن مهمونهام ادامه پیدا کرد طوری که من هر روز به هویت خودم یه چیزی اضافه میکردم و نقشه های لندنو داونلود کردم و به این صورت بعده چند روز لندنو مثه کف دستم میشناختم و محله ماریل بون رو که شماله لندنه به جای محله زندگیم انتخاب کردم و خودمو یه ارمنی اهله جلفای اصفهان معرفی کردم که در 8 سالگی به لندن مهاجرت کرده خلاصه این فارسی نوشتنه دستو پا شکسته من جای شک واسه اون دختر نمیگذاشت تا اینکه بعده دو هفته بهش گفتم یه پسری اومده اینجا اسمش بهنامه با اون دارم فارسی حرف میزنم کم کم دارم راه میافتم، بعده یه هفته ی دیگه کامل فارسی مینوشتم و دلیل اضافه کردنه بهنامه خیالی این بود که بتونم فارسی بنویسم، اون دخترم اهله تهران بود دانشجوی ای تی نوزده ساله و اسمشم ستاره بود، بعده مدته 1 ماه اینقدر باهام ایاق شد که اگه یکروز آف نمیگذاشتم نگرانم میشد، منم که اینبازی به اینصورتش برام دیگه جذاب بود یه نقشه جدید کشیدم ایدی اصلیمو به نام کیوان که دیوید پروفایلش بود نگرش داشتم تا موقع خودش ازش اسفاده کنم، ازین طرفم دختره عکساشو بهم داد و از من خواست عکسمو بهش بدم منم یکی دو ماه بهانه آورم که نمیشه ندارم و غیره. آخه از کجا عکس میاوردم اونم پسر ارمنی تو لندن تا اینکه یاد موتوره عزیز گوگل افتادم و با کی ورده پسرای لندن از میون 500 عکس دو عکس شبیه به هم پیدا کردم و بهش دادم یکی دسته جمعی بود جلوی ساعت بیگ بن، یکی هم سه نفره و هر کدوم برای یه آدم بود منم وقتی فرستادم گفتم اولی برای سه سال پیشه دومی برای 2 ماه پیش و اونم گفت قیافت به همون مظلومیتی بود که فکر میکردم!؟ این بود ماجرای 6 ماهه اوله چت من با این خانوم. ادامه دارد

|

بپرس

ارزش داشتن پدر را از آن بپرس که پدر ندارد
ارزش داشتن پول را از آن بپرس که پول ندارد
ارزش دوست را از آن بپرس که یاری ندارد
ارزش دوست داشتن را از آن بپرس که عشقی ندارد
ارزش سواد را از آن بپرس که سواد ندارد
و اما بر خلاف همهارزش ایمان را از مومن بپرس که ایمان دارد

|

Monday, December 13, 2004

رنگه پاییز

توی غربتم رنگه پاییز همون رنگه قشنگه با این فرق که دله مردم وطن یه رنگه. اینجا نداره سبزی فروش با اون بلند گو داد بزنه یا که یه نمکی نمک بده نون ببره. اینجا نمیشه کله ی سحر سری به کله پزی زد یا توی قهوه خونه تعارف واسه یه دیزی زد. اینجا مثله اونجا زیره بازارچه نداره نونوایی سنگکی، بقالیو حلیمی نداره. اینجا معنی نداره آدم به همسایش سلام کنه یا واسه کاره خیر کسی اونو بخواد دعا کنه. اینجا واسه پرسیدن یه آدرس معطل میمونی کیه که اینجا بخواد واسه خودش ثواب کنه. تقدیم به هموطنانی که توی غربت گذرشون به این وبلاگ افتاده و میافته

|

وقتی رفتی

وقتی رفتی سردیه نبودنت مثه سردیه قندیلای آویزون زمستون وجودمو گرفت اما مثه اونا سردیه تنم با یه گرمیه هوا آب نشد موند و موند و موند. موندو موند تا منم سرد کرد یه وجوده یخی از من ساخت وجودی که تا قبل از رفتن تو همه به گرمیش غبطه می خوردن. آره منی که هر کس آرزوی هم صحبتی با منو داشت تنها شدم. تنهای تنها. تنها تر از باد، وقتی که گلای بهاری شکوفه میدادن انگار بارونی به شکوفه ی من زد و اونو انداخت و با کمک باد برد، تو، توی یه بهار رفتیو من چند بهار به امیده اومدنت موندم. اما افسوس که بلیط رفتنت یکطرفه بود!؟

|

دنبال تو

دنبال تو اومدم تو رو باورت کردم تو که آخرشی بامرام. تو، که تو هیچی کم نمیزاری و ما همیشه تو رفاقت باهات رو سیا در میایم و شما به رومون نمیاری. اما ای ول به مرگه خودم ای ول دیگه توبه غلط بکنم یک ثانیم فراموشت کنم البته میدونم اگه صد سالم فراموشت کنم بازم میبخشی. میدونی چیه شما میدونی غصم از چیه و همینم که شما میدونی تا قیامت واسم بسه. اونروز اگه رو سفید در اومدیم میتونیم یه ریزه از خجالتتون دربیایمو بندگیمونو ثابت کنیم. ما تو افتخاراتمون بندگیه شما اوله. همینکه لطف کردیو ما رو آفریدی خودش کلیه. مست باده ی عشقتیم اوس کریم

|

با صدام عشقو فریاد میزنم عرض سه دقیقه نوشتم اگه بد بود. حالا بخونین ضرر نداره

با صدام عشقو فریاد میزنم تا همه بدونن هنوز عشقیم هست. توی غربت به ستاره سر میزنم تا لا اقل ستاره با من غریبه نمونه. وقت غم شادیو جار میزنم تا کسی غمه چهرمو نبینه. سازغم واسه من شیونه پیر شه دله هر جوونی که با منه. از خودم گله دارمو ندارم، از کسی گله ای. مشکله من کسی نمیدونه که چیه آرزوم اینه حل کنم مشکلی. قاصدک فقط واسه من خبر میده اما هرچی خبره بده به من میده. تو حضوره عشق تنها میمونم چی میشد خدا هم قلبی به من بده. چی میشد قبل فرستادنه این میدونستم که نمیرم روی مین!؟یعنی میفهمیدم بدشون میاد مردم یا نه؟ البته در مورد همه مطالب

|

چرا یکی نیست عاشق بمونه

چرا هرکی با هزار تا بهونه نمیخواد عاشق کسی بمونه. چرا دوتا مرغ عشق میمونن کناره هم واسه یه عمری اما ما آدما نداریم همت یه همچین مرغی. تو این روزا ما همینطور داریم احساساتمونو از دست میدیم واسه چی آخه؟ شنوایی و بویایی و لامسه و چشایی ما رو که آلودگی صوتی و شیمیایی دارن از بین میبرن. بیناییمونم که عصره دیجیتال همین رایانه ی خودمون که شده کارو تحصیلو، زندگیو غیرمون داره ازمون میگیره!؟ اما این حس خدایی که با هیچکدوم از اونا از بین نمیره و اصلا کسی تا به امروز به حس باورش نکرده که جزء اون پنج تا باشه بودن و نبودنش فقط دسته خودمونه چرا این حس داره از بین میره جواب بدین!؟

|

Saturday, December 11, 2004

بابا معرفتها!؟

من حدود سه هفته تو اینترنت نیومدم ازین طریق هم آدمای وفادار رو شناختم و ازین به بعد یه جور دیگه روشون حساب میکنم ضمن اینکه حدود بیست نفرو از لیست دوستانم پاک کردم که الان شد 43 که ازین 43 تا 29 تاشون هموطن نیستن!؟ خداییش اونا از ما با برام ترن اکثرا آف گذاشته بودند حساب اینا و دوستای صمیمیم که 5 نفرن جدا که هر روز صمیمی تر میشیم مخصوصا کرمانشاهیا که خیلی واسشون احترام قائلم و 9 نفر باقیموندم واسه سرگرمی باهاشون میچتیدم که خودشون میدونستند و به زودی اونام از لیست پاک میکنم. اما به خودم فحش میدم که به قول ملکی یه مشت لنگه لوکه چفت شل دور خودم جمع کرده بودم که خوشبختانه الان 6 ماهه با هیچکدومشون چت نکردم و تو ماهه گذشتم فقط با آقا سجاد چت کردم که یکی از بهترین دوستامه و قبلا هم با دوست صمیمیه دیگم میچتیدم که از همه بیشتر آف گذاشته بود و الان خیلی وقته آنلاین ندیدمش!؟ و به علاوه 3 نفر دیگه که این 5 تا رو با دنیام عوض نمیکنم آدم با معرفت واسم خیلی ارزش داره آره. که میشن 3 پسر و 2 دختر. هیچ فرقی هم ندارن واسم هیچکدومشون. چون اینارو انسان واقعی دیدم و همشونو یه اندازه دوست دارم بجز یه استثنا که اونو نمیگم کیه. و یه جمله هم از یکی از ترانه های سیاوش شمس تقدیم به اینا میکنم و امیدوارم اینا رو هیچوقت از دست ندم
Time be with you make me feel love
وقت بودن با شما احساس عشق در من ساخته میشه

|

گفتی که حرفتو باور نداشتم!؟

چرا من، تو، یه دنیا عشق. رفتن، نموندن بی همزبونی. وقتی بودی چرا اینارو نگفتی، آخه کی گفته بودی که من باور داشتمه باشم یا نه؟. تو اصلا به من نگفته بودی که منو .....خوب من از کجا باید میدونستم!؟ بعد گذاشتی رفتی، نگفته رفتی توی غربت. نامت بوی تنهایی میده آخه این نامردیه تو حرفی نزدی که من بخوام باور داشته باشم یا نه. تو داری چوب سکوتتو میخوری و من نمیدونستم...... آخه مگه من کی هستم که..... بخدا من فرصتی واسه عاشق شدن ندارم تو هم بخدا واسه خودت میگم منو فراموش کن اما برگرد چرا رفتی که حالا پشیمون بشی

© Copyright 2006 Parham Net. All rights reserved | Xml | Email | Home