|

Saturday, February 26, 2005

تاریخ مصرف

هر چیزی توی دنیا حتی ما آدما یه تاریخ مصرفی داریم، اگه ما آدمای خوب تاریخ مصرفمون تموم بشه میریم توی اون دنیا و اگه جنسامون تاریخ مصرفشون تموم بشه میندازیمشون دور، اما یه نوع دیگم هست که آدما زندن اما تاریخ مصرفشون تموم شده به هر دلیلی مثه اعتیاد و دیگه کسی کاری به کارشون نداره و یه جورایی ما آدما مثه جنسای بنجل اونارو دور میندازیم و اینطور میشه که آدم با یک جنسه تاریخ مصرف گذشته ی بی مصرف برابر میشه، پس بیاین یه بار تاریخ مصرفمون تموم شه مثه آدمای خوب اول، اون موقع مثه جنسای خوب تاریخ مصرف گذشته ایم ازون جنسا که وقتی تاریخ مصرفشون میگذره میگیم کاشکی یکی دیگه ازش داشتیم

|

Really

You told: my lips just want kissing you, my eyes becoming open till to see you, my ears to your love hear sounds, my hands want touching you, my heart becoming sad with your sad & becoming happy with you happy. I want be with you….!? I told: really

|

Thursday, February 24, 2005

بی بی سی مسخره، فقط اسمش دهن پر کنه

توی این مسابقه ی عکس سازی بی بی سی عکس من 289 به 163 اول شد هرچند حالم از عکس خودم بهم میخوره چون 8 تا عکس واسه بی بی سی فرستادم که همه ازین عکس زیبا تر بودن و بی بی سی از مرحله ی اول چهار تا رو حذف کرد و میون اون حذفی ها عکسیو که من عاشقش بودم هم قرار داشت!؟ اما مسایقه ازین قرار بود که به اون عکس دو تا مانکن با افکتهای تصویری تغییراتی بدید که معنیه عکس اولو نداشته باشه، اما با کمال تعجب در مرحله فینال دیدیم عکسی که رقیب عکس من بود، در حالی که یکی از مانکنها رو حذف کرده بود!؟ به مرحله فینال اومد!؟ اما خداییش از ایده ی جالبی استفاده کرده بود، خلاصه نوبت یه جایزه رسید که واقعا مسخرشو درآاوردن یک تی شرت و یک خودنویس!؟ در حالی که یکجوری تو این یکماه از جایزه حرف میزدن که انگار میخواستن حداقل یه دوربین دیجیتالو بدن، جلوی جایزه یه علامت تعجب میگذاشتن که آدما گول بخورن مثه من!؟ و تو این مسابقه ی دره پیت شرکت کنن، خلاصه توصیه میکنم در مسابقاتی که انگلیسیهای حقه باز توش شریکن شرکت نکنید

|

Saturday, February 19, 2005

ترش و شیرین

یعنی خبر خوب وبد. چی!؟ چی یعنی چی!؟ آهان خبر خوب و بد یعنی چی!؟ آره .همون ترش و شیرین دیگه چقدر سوال می کنید. خبر خوب اینکه عکس ما با یک اختلاف فاحش اوله!؟ این از اولیش اما خبر بعد اینکه آمار مهاجر پذیری سوئد 10% کاهش پیدا کرد و شد 10% و با اون گندی که اون خانم ایرانی بالا آورد، سوئد مهاجر ایرانی رو به سختی قبول میکنه، حالا این به من چه!؟ نه به من ربط داره میخواستم!؟ اونجا درس بخونم اما حالا دیگه تو فکر تهیه مانی یا همون بانی هستم برای دانشگاه های آمریکن ادوکیشن سنتر یا آمریکن یونیور سیتی نمایندگی امارات که اولی تو دبی هست دومی تو یک شهر دیگه که یادم نمیاد!؟ هستم، مشکل سربازی که رفع شد تا ببینیم بانی چی میشه!؟ حالا چرا اینا رو اینجا مینویسم سوالتون اینه!؟ اگه بی ادبانه جواب بدم میگم چهار قالبی (قالب اینجا جای دیوارو گرفته) اختیاری!؟ اگه محترمانه بگم خوب میگم ببینید منو درک کنید خوردم به خنسیه مطلب. آره نفسم و یه چیز بگم تا یادم نرفته این آقا سعیدی که به من پی ام داد ایدیش یادم نیومد جوابشو بدم فکر کنم ادش کردم دینای زد یا شاید ادش نکردم یا شاید تو لیستمه آیدیشو نمیدونم!؟ به هر حال منو میتونه اد کنه و اگه این پیامو خوند به من پی ام بده

|

Friday, February 18, 2005

توی این راه من نباختم

راستش من آدمای زیادی رو تو نت میشناختم و یکجورایی شد که نمیدونم از شانس خوب یا بد من همه باهام بد شدن که فکر کنم تقصیر منم بود، آخه تو یه شبکه مجازی که تنها اختراع بشر هستش که میشه خودتو توش مخفی کنی و با هر هویتی که خواستی شروع به چت و کارای دیگه بکنی میشه هویت واقعیتو نشون همه بدی!؟ واقعا که توی این دریای اینترنت که نهنگش بیشتر از ماهیشه کمتر میشه به کسی اعتماد کرد و تا بیای یکنفرو از همه نظر امتحان کنی لااقل واسه آدمای معمولی چهار ماه طول میکشه، این قضیه ی با من دشمن شدن بر میگرده به حدود شش ماه پیش، و من واقعا به تجربه ای در مورد شناخت آدما رسیدم، که مطمئنم اگه اینترنت نبود تا 40 سالگی هم بهش نمیرسیدم، الان که دیگه اکثرا منو با این وبلاگ میشناسن و دوست و آشنای بیشتری ازون موقع تو نت دارم راحت میتونم آدم بد رو از خوب تشخیص بدم، که این تجربه در زندگیه اجتماعیم بارها به کمکم اومده، اما در مورد اون آدما بگم، من آدمی هستم که نمیتونم تحمل کنم کسی ازم ناراحت باشه چون واقعا دیوونه میشم!؟ رو همین حساب از همه ی اونا معزرت خواهی کردم با اینکه من مقصر نبودم!؟ اما همین که دیدم دارم مسخره میشم و کم محل!؟ دیگه اون مشکل که نمیتونم تحمل کنم کسی ازم ناراحت باشه واسم پیش نیومد و این جمله همیشه تو مغزمه که هرکی نموندش به درک!؟ و حالا اینم یک امتیاز اسم من محسن هستش دیگه همه میدونن چون دیگه راحت میدونم به کی اعتماد کنم!؟ و اکثر آدمام آدمایی خوبین نسبت به آدمای شش ماه پیش و یک تشکر هم بکنم از دوستایی که به عکس من در بی بی سی رای دادن!!!!؟ بازم رای بدید چون من الان مهم نیستم کرمانشاه اول میشه من تنها کسی هستم که اسمه شهرشو نوشته این عکسم از میون 197 عکس انتخاب شده که با اختلاف فاحش اوله محسن محمودی از کرمانشاه اوله بازم بهش رای بدید از پایین وارد شید

|

Thursday, February 17, 2005

والنتاین چیه

یه دوستی سوال کرده بود که والنتاین چیه ای کاش اسمشم می نوشت، اما ازونجایی که من به خوانندگان احترام میگذارم اینم جوابشون، سلام دوست عزیز والنتاین روز عشاق یا به عبارت بهتر روز دوست دخترا و دوست پسراست که در این روز معمولا پسرها به دخترا هدیه میدن. داستان این والنتاین هم بر میگرده به شخصی به نام والنتینوس قدیس که یک روحانی مسیحی بود که در زمان کلودیوس دوم امپراتور روم میزیست اون موقع مسیحیت تازه داشت رواج پیدا میکرد، در اون زمان سربازی حق نداشت ازدواج کنه چون به عقیده ی فرمانروای روم سربازه بی زن بهتر میجنگید رو همین حساب والنتینوس سربازا و دخترا رو مخفیانه به عقد هم در میاره فرمانروا که میفهمه میگه که والنتینوس رو برام پیدا کنید اونو پیدا میکنن و به زندان میندازن در زندان عاشق دختره زندانبان میشه و دیگه میبرن اعدامش کنن یه نامه از خودش بجا میزاره که بعده مرگش بدن به دختره تو نامه نوشته شده بود والنتاین تو از این روزم به بعد این سنت شکل میگیره و دخترا و پسرا در این روز به همدیگه هدایایه قلبی شکل میدن، حدود چهار سال پیش اولین زمزمه هاش تو ایران شنیده شد و تقریبا از همون چهار سال پیش هر سال تو ایرانم برگذار میشه، امیدوارم مفید به فایده بوده باشه

|

Tuesday, February 15, 2005

والنتاین تموم شد

من تا اونجا که تونستم از 12 فوریه تا 14 فوریه واسه دوست و دشمن، آشنا و غریبه ایمیل و ایکارد و ... دادم تا تبریکات صمیمانه ی خودمو ابراز کنم راستی خوش گذشت!؟ به نظر من والنتاین نمیتونه با محرم منافات داشته باشه، حسینم در این ماه به عشق حقیقیش رسید و ازین مسئله که بگذریم مصادف شدن والنتاین با محرم به نظرم یه حسنه الان دیگه کمتر کسی رو میشناسم که والنتاینو ندونه چیه و دیگه یه جورایی خواسته یا ناخواسته والنتاین فرهنگ شده و این تصادف یه حس کاملا شیعی و ایرانی به این روز داد که سالهای پیش اینطور نبود، ازینم که بگذریم محرم تو خون ماست حالا چه تو عید بیافته چه والنتاین مصادف با محرم بشه ما در هر صورت عاشق حسین هستیم و خواهیم بود و در این هیچ شکی نیست، شما نظری نمیدید

|

نظر بدین بابا غصه دار شدم

بابا این چه رسمشه مگه نظر دادن کاری داره!؟ این بالای هر پست که نوشته کامنت رو فشار میدید و نظرتونو به فارسی یا فانگلیش یا هر زبونی که عشقتون کشید مینویسین و بعد دکمه پابلیش رو میزنید خواستید قبل زدن پابلیش اسم، ایمیل و آدرس سایت یا وبلاگتونو بزنید نخواستینم نزنید، بابا به خدا یک دقیقه بیشتر از وقت گرانسنگتون رو نمیگیره، حالا من هی بگم و شمام نظر ندین سرمو بکوبم توی مانیتور

|

چند خبر جدید

اولی به نقل از یک روزنامه ی ورزشی از برانکو میپرسن دایی رو چرا تعویض نکردی میگه چون خوب بازی کرد!؟ دومین خبر، آلبوم بعدی ابی که عید به بازار میاد آخرین آلبومش خواهد بود و با خواننده گی خداحافظی میکنه. سومین خبر برای طرف دارهای شادمهر، شادمهر ضمن تهیه آلبوم جدید خودش به نام حلال زاده آهنگسازی آلبومهای جدیده معین، لیلا و چند ترانه ی آلبوم جدید ابی رو به عهده داره ضمن اینکه آخرین آلبوم مهستی که بیرون اومد به نام همیشه سبز آهنگسازیش با شادمهر بود که از نوشتن اسمش تو آلبوم خودداری کرد چرا!؟ نمیدونم، چهارمین خبر ابی یک تک آهنگ با آرش سوئدی خونده و آرش هم آلبوم جدیدشو به زودی بیرون میده و ویدئوی جدیدشو به نام تیکه تیکه کردی دلمو داریم میبینیم!؟، چند خبر سیاسی داغ هم بود که خوش ندارم داخل سیاست بشم واسه همین نمینویسم

|

یا حسین

رسول اکرم (ص) حسین مصباح الهدی و سفینة النجاة، حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است
فرا رسیدن ماه محرم رو به همه ی شما تسلیت عرض میکنم، وقتی با خودم خلوت میکنم و به این فکر میرسم که خدا چغدر ما ایرانیها رو قابل دونسته که بهترین مذهب دنیا رو برای ما ایرانیها قرار داده و ما بزگترین کشور شیعه مذهب دنیا هستیم تمام غمهام فراموشم میشه واقعا ما چرا به این مطلب توجهی نداریم!؟ در حالی که یک حقیقت واضح هست

|

Monday, February 14, 2005

در به دره یه همدم

اگه تنهام دردیه که برای خودمه، اگه دنبال برچسبی واسه تنهاییم میگردم کاره دل خودمه، اگه کسی رو توی راه عشق، عاشق ندیدم مشکل خودمه، تا کی بمونم دربه دره یه همدم.
این مطلبم به احترام سجاد که گفت تعطیل نکن

|

صدایی که کسی نشنید

اون حالا واسه خودش کسی شده بود، کسی بود که همه بهش احترام میگذاشتن و از ته دل دوستش داشتن نه از روی چیز دیگه ای. و اونم خودشو میون اون جمع صمیمی جا کرده بود تا که اون اتفاق افتاد و ورق روزگار برگشت، شدت بیماریش بقدری بود که تحصیل واسش سخت شد و به گلهایی که واسش هدیه میاوردن دل خوش میکرد، هر روز حالش بدتر میشد حتی بهترین دکترهای ایران نتونستن دردشو بفهمن. به اون درد افسردگیه ماژور اضافه شد و روزگارشو بدو بدتر کرد. تا اینکه این دنیا واسش هیچ جذابیتی نداشت. اون براش قابل تحمل نبود که در اوج موفقیت به پایین پرت شه، دانش آموزی که با پیشرفت بیماریش معدل اولین سال که با این بیماری سپری کرده بود 14 شد!؟ در حالی که معدل سال قبلش 83/19 بود. معلمها ازین تعجب میکردن که تمام نمره های شفاهیش 20 میشه اما سر جلسه امتحان اصلی قادر به جواب دادن سوالی نبود!؟ دکترا یک نوع اضطراب مزمن رو در بدنش کشف کردن که منجر به اختلال حافظه ی بلند مدت میشد، اما واسه درمانش نتونستن کاری انجام بدن چون علت اصلی بیماری رو هیچکی نفهمید، خلاصه دانش آموزی که همه به امید موفقیت درخشانش در آینده نشسته بودند و روش شرط بسته بودن از تحصیل انصراف داد و به درمان بیماریش پرداخت و بعده یکسال از درمانش به اوج موفقیت سابق که نه اما تونست به 70% گذشتش برگرده و همچنان داره اون درصد رو بیشتر میکنه تا به خود قبلیش برسه
سعید اسکندری

|

Saturday, February 12, 2005

پرهام نت تعطیل شد

دیوانه وو مجنونو کرختم ساقی / از باده ی مهرَت بده نوش کنم

تا همچو برگریز درختان خزان / غمو دردم را فراموش کنم

بعده یکهفته بازم سلام اما اینبار...!؟ نمیدونم چی بنویسم واقعا تو این مدت نه ماه از همه ی کسانی که به من محبت داشتن نظر دادن میل زدن ممنونم، اما دیگه فکر کنم باید واسه همیشه رفت، اگه با نوشته هام کسی ناراحت شده منو خواهشا ببخشه همونطور که من کسایی رو که در موردم بدی کردن میبخشم، این دیگه یجورایی آخرین پست (مطلب) منه، بنظرم نوشتنم دیگه فایده نداره، نوشتن از دسته آدما دیوونه شدنه من این همه نوشتمو نوشتم این حدود 500 بازدید کننده که می بینید فقط از 25 روز پیش تا به حال اومدن!؟ یعنی یه آمار استثنایی که کمتر وبلاگی بهش دست پیدا میکنه، و همینطور رنکینگ گوگل که از عدد ده من چهار و نیمم!؟ اونم عرض سه ماه یعنی این اسم پرهام چه به فارسی چه به انگلیسی اولین نتیجه ی جستجوش وبلاگ منه!؟ و به همین خاطر از رنک صفر در عرض سه ماه به چهار و نیم رسیدم!؟ و از بین هزار و پانصد وبلاگ نویس ایران که در نظر خواهی بی بی سی شرکت کردن وبلاگم سوم شد!؟ اما وقتی میام میبینم کسی هیچ نظری درباره ی نوشته هام نداده!؟ با اینکه این همه بازدید کننده داشتم دیگه تصمیم گرفتم نوشتنو کنار بگذارم، پرهام نت تعطیل شد خدانگه دار

|

Thursday, February 03, 2005

سالگرد انقلاب با ترانه ی فریدون و داریوش

سالگرد پیروزی انقلاب رو به همه ی ملت ایران تبریک میگم
بهار بهمن مبارک
و دو خبرهم بدم: ترانه ای که فریدون با همکاری داریوش در مورد شهیدان عزیز جنگ تحمیلی خونده بود و نتونسته بود از ارشاد مجوز بگیره امروز و دیروز بیشتر از ده بار از شبکه ی سوم سیما پخش شد!؟ و همینطور ترانه ی الله الله با صدای هاتف
پرهام

|

دست عنایت

هر کی خواست صداشو میشنوی
اما صدای این دلو نمیشنوی
غربتو بی کسی داره آتیشم می زنه
اما دست عنایتی به سر من نمیزنی
نمیدونم که چه کردم انگاری بدم واست
هر چی باشه تو که دله مخلوقتو نمیشکنی
کارم شده اشکو ناله وو دردو صدا
تو که خدایی چرا رو دلم مرهمی نمیزنی
هر چی بلندتر صدات میکنم انگاری صدام کمتر میاد
ترسم ازینه نخوای صدامو بشنوی
من که تنها رفیقم فقط تویی
نکنه ولم کنی یو از من بگذری
اگه تو نباشی خدا من بی کسم
نشون بده دستتو بگو که با منی

© Copyright 2006 Parham Net. All rights reserved | Xml | Email | Home