|

Sunday, December 19, 2004

مزاحم قسمت سوم، داستان واقعی

خیلی رو مخ دختره کار کردم تا به این روز رسیده بود که رو حرف من حرف نمیزد یه پروفایل به اسمه بهنام درست کردم و گفتم بهنام واسه مسافرت رفته ایران سه شب بعد که با دختره داشتم چت میکردم گفتم وای بهنام آنلاین شد و گفتم نمیخوای به دوستم سلام کنی گفت چرا نمیخوام!؟ پروفایل بهنامو دادم و دیدم پی ام داد با لحن و خط و رنگ خطی متفاوت از دیوید و کیوان باهاش چت کردم طوری که از بهنام خوشش اومد و اجازه خواست اد کنه که نتونستم نه بگم و بلافاصله این پروفایلو پاک کردم تا همزمان با من روشن نشه شک کنه. من نقشم این بود که بهنامو بگم واسه همیشه میخواد ایران بمونه که در واقع پسرداییمو بکنم بهنام اما به خودم گفتم نمیتونه کیا(پسر داییم) از پس این نقش بر بیاد، رو همین حساب بعده چند روز گفتم بهنام از تو خوشش اومده میخواد تو رو با کیا دوستش آشنا کنه و خلاصه گفتم نظرت چیه آره یا نه؟ گفت نمیدونم تو چی میگی!؟ من گفتم پسر بدی نیست من به بهنام اعتماد دارم اون بهم گفته خلاصه شمارشو داد که من بدم به بهنام که بهنام بده کیا البته مثلا!؟ فکر اون این بود، شماره ی کیا رو گرفتم و گفتم سلام یه دختر واست تور کردم اما تو باید بگی رفیق بهنام دوسته دیوید هستی اگه از دیوید ازت پرسید بگی فقط اسمشو شنیدم درباره بهنام بگو تو انگلیس درس میخونه فقط نه کمتر نه بیشتر اونم گفت حتما و منم گفتم باید چهارشنبه ساعت 4 به دختره زنگ بزنی خودش گفته اوکی داد و قطع کردم. خلاصه میترسیدم این چهارشنبه بیادو کیا بندو آب بده اما چهارشنبه شد دیگه دل تو دلم نبود تا اینکه پسرداییم زنگ زد و فهمیدم خرابکاری نکرده گفت به نظر دختره خوبی میومد جمعه باهاش قرار گذاشتم و شبم دختره عین حرفهای کیا رو به من زد و این شد که...!؟ ادامه دارد

© Copyright 2006 Parham Net. All rights reserved | Xml | Email | Home