عاشق
با یک نگاه عاشق نور عشقت شدم به خود گفتم هر روز پنج بار برای دیدنت بیایم وقتی به خود آمدم آنقدر عشقم به تو بیشتر شده بود که حتی طاقت کم شدن یک وعده دیدنت را نداشتم. من می آمدم و تو مرا از نور خود میهمان میکردی. وقتی برای دیدنت دیر میرسیدم تو از من ناراحت نمیشدی اما خود از دیر آمدنم سخت دلگیر می شدم و همچنان من بندگی می کردم و تو به پاس بندگیم به من دادی و دادی و دادی
<< Home