|

Monday, March 21, 2005

چند تا شعر گونه

حاضر بودم عمری در پاییز بمانم اما قطره ای از باران چشمانت را نبینم
شادی عشق را با تو دیدم و وقتی که دیدم نیستی طعم غم عشق را بی تو چشیدم
انسان همانند برگیست که روزی زرد میشود و از درخت زندگی فرو میافتد
وقتی چشمانت را میبینم فراموش میکنم خدا دریا را هم آفریده
وقتی که دستانت در دست دیگری گرم شد، باور کردم دیگر مال من نیستی
بی پروا چو پروانه دور شمع عشقت چرخیدم غافل ازینکه تو خود بالم را آتش میزدی

© Copyright 2006 Parham Net. All rights reserved | Xml | Email | Home