|

Monday, April 11, 2005

یک پَره عشق

شادی مرد وقتی فهمید حق با غم است، اما این عشق ول کن معامله نیست، هر چی بهش میگی بابا روتو کم کن بساط خالی بندیتو جمع کن تو وجود نداری، مگه حرف، تو گوشش میره!؟ میگه من وجود دارمو، مرغ یک پا داره. خلاصه هرکاری می کنی این عشق رو، از رو ببری، انگاری خودت از رو میری، و باز روز از نو روزی از نو، بالاخره یه کاری کرد تا من دهنمو ببندم، منم مثه دیگرون خر کرد، البته بلا نسبته دیگرون!؟ یه کاری کرد که من نه تنها حروف عین و شین و قاف رو لبام جوونه بزنه، بلکه یه نسخه از خودشم روی ما نصب کردو برنامه ی عاشقی رو روی ما ران کرد و گفت که حالا که تو هم عاشق شدی!؟ بیا این پره عشق ماله تو

© Copyright 2006 Parham Net. All rights reserved | Xml | Email | Home